ایا صیاد رحمی کن، مرنجان نیم جانم را


بکن بال و پرم، اما مسوزان استخوانم را

اگر قصد شکارم داشتی اینک اسیرم من


دگر از باغ بیرون شو، مسوزان آشیانم را

به گردن بسته ای چون رشتۀ بر پای زنجیرم


مروت کن اجازت ده که بگشایم زبانم را

به پیرامون گل از بس خلیده خار در پایم


شده خونین بهر جای چمن بینی نشانم را

در این کنج قفس دور از گلستان، سوختم، مردم


خبر کن ای صبا از حال زارم، باغبانم را

ز تنهائی دلم خون شد، خدا را محرم رازی


که بنویسم بسوی دوستانم، داستانم را

من بیچاره آن روزی به قتل خود یقین کردم


که دیدم تازه با گرگ الفتی باشد، شبانم را

اسیرم ساخت در دست قضا و پنجۀ دشمن


دوچار خواب غفلت کرد از اول پاسبانم را